همـه تـو بسمِ تـو
من از اون لحظه که وسط خوشی و شادی و هق هق خنده یک هو یک ثآنیـه میشی دورترین موجود از جمع! رو خیلی دوست دارم!
این لحظه خیلی فلسفیه...
این لحظه انگار صدات میزنه!
این لحظه میگه نگآم کن !
این لحظه یعنی فقط من و تو! تو و من!
این لحظه حس میکنی تنهاترین ادم شُدی یهـو! و میگی
( اِ افسرده شدم چرا الان ...! ) و ناراحت میری تو لاکِ خودت از فِس بودن زیـاد !
ولی هیچ میدونی این لحظه یعنی چی؟!
تو بر میگردی به اونجایی که بودی همون لحظه...
درکش نمیکنی چون خیلی وقته زمینی شُدی ! گِله میکنی چرا تو این حال خوش؟ حس میکنم روحمون اون لحظه خسته از مادیـات یه پرواز جانانه میکُنه به جآیگاهش ... و تو مـآت و مبهـوت و نـاراحت و نـاراحت... دیدین اون لحظات هیچکس و هیچ چیز مرهم نیست؟
......
دوسِش دارم!
+ نحن اقرب الیـه من حبل (الـــورید)
.تـو هستی من شدی از آنـی همه من مـن نیست شدم در تو از آنـی همه تو
مـولآنـا
… …
صدای علیرضـا خیلی حآلِ... بشنویـم..
بخیـر
نقطـه آلـا...